
عنوان: زمینههای تاریخی سلفیه
تاریخ: یکشنبه 24 اردیبهشت 1392
شرح:
زمینههای تاریخی سلفیه
دکتر احمد پاکتچی
مقدمه
از عصر صحابه تا پایان سده 2ق، دو جریان به طور موازی در حیطه معارف دینی در چالش با یکدیگر بودند، جریانی که خود را کاملاً در معرض مواجهه با مسائل روز و مقابله با افکار و اندیشههای متنوع قرار میداد و به تناسب این تماسها، معرفت دینی را تحول پذیر میدید و دیگر جریانی که از چنین تحولی هراس داشت و با تکیه بر پایبندی به سنت آغازین اسلام، ناگزیر از جریانهای عصری فاصله میگرفت و دیگران را نادیده میانگاشت. سوی اخیر این تقابل را میتوان به طور کلی، سلفگرایی نامید تقابل این دو جریان که در سدههای 2و 3ق با رویارویی اصحاب حدیث با گروههای مخالف چون معتزله خود نشان میداد، در طی سده 8ق در تقابل افکار ابن تیمیه با اکثریت مذاهب اسلامی تبلور یافت و در این فاصله، تحولاتی را به خود دیده بود، اما همواره وجود داشت.
2ـ1. سلفگرایی در سدههای متقدم
گرایش به سنت سلف، در سده 3ق، وارد مرحلهای نوین از روند خود شد. در این سده، اصحاب حدیث متأخر، حتی شیوههای متقدمان خود را کافی در پاسداری از آموزه سلف نمیدانستند و افزون بر آن که در حیطه معرفتشناسی از جایگاه عقل و اجتهاد به شدت کاستند، در حیطه روش شناسی، صورت بندیهایی که در آن عصر به صورت گفتمان در آمده بودند، سبکهای تعلیم و نوبر آمده و حتی اصل تدوین و نظام گرایی در معارف دینی را انکار داشتند. در واقع، پس از یک دوره نظام دهی به معارف دینی که حتی از سوی صاحب حدیثانی چون مالک بن انس و شافعی پی گرفته شد، بر آمدن کسانی چون احمد بن حنبل در محافل اصحاب حدیث، آغازی برای یک چرخش تند به سوی بدوی سازی آموزهها و دوری گزیدن از گفتمان عصری بود (پاکتچی، 1373، ج6، ص726). غالباً در نقد این جریان سلفگرا، به آموزههای اعتقادی آنان پرداخته میشود و اینکه چگونه اصحاب حدیث متأخر با نفی گفتمان کلامی و تکیه بر ظاهر آیات و احادیث، چنان نمودند که گویی صحابه و تابعین بر نوعی تشبیه اتفاق داشتند. اما ثمرات این گریز از گفتمان، بسیار فراتر از این بود و از آن جمله میشد در حوزه فقه، نفی نظام دهی صورت گرفته در محافل اصحاب رأی روی آوردن به تشتت اقوال در عصر متقدم را متذکر شد. این رسمیت دادن به تشتت به اندازهای بود که گاه از خود احمد بن حنبل در یک مسئله واحد، بیش از چهار یا پنج قول نقل میشد (مثلاً ابن هبیره، 1366، ج1، ص54).
نیم قرن بعد از احمد بن حنبل، سلفیگری در محافل صوفیه هم جایگاهی مهم یافت. سهل بن عبدالله تستری (د283ق) «اقتدا به پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم)» را که شعار سلفیه بود، در عرض توحید مینهاد (تستری، 1329، صص8، 26، 64) و از پرداختن به اختلافات ناشی از رأی پرهیز میداد (ابونعیم، 1351، ج10، ص190). وی مفاهیمی چون اخلاص و عمل صدیقین را به اقتدا باز میگرداند (ابونعیم، 1351، ج10، ص38؛ سلمی، 1960، ص205) و تمسک به کتاب در کنار اقتدا به سنت را دو اصل نخست دینداری میشمرد (سلمی، 1960، ص203؛ ابو نعیم، 1351، ج10، ص38). وی با اصحاب حدیث رابطهای صمیمی داشت (ذهبی، 1405ـ الف، ج13، صص330ـ 331)، ولی تعلقش اصالتاً به صوفیه بود (تستری، 1329، ص40؛ ذهبی، 1405ـ الف، ج13، صص330ـ 331). احمد و سهل به عنوان دو شخصیت محوری در سلف گرایی سده 3ق، مسیری را گشودند که در سدههای بعد به طور گستردهتری دنبال شد؛ برخی از پیروان هدفشان دفاع نظری از سلف گرایی بود، در حالی که برخی دیگر بیشتر پیجوی خیزش اجتماعی در سطح عامه بودند. در این دوره، آنچه به عنوان مسئله سلف گرایان مطرح بود، از یک سو مبارزه با تفکر کلامی، و از سوی دیگر مبارزه با شیوههای نو ظهور زندگی و به طور کلی، دنیاگرایی بود.
در سده4ق، ادامه مسیر در هر دو طیف فقیه ـ محدثان و صوفیان در دو راستای نظری و اجتماعی دنبال شد است. در حالی که، برخی از فقیه ـ محدثان حنبلی چون ابوبکر نجاد (د348ق) در الرد علی من یقول القرآن مخلوق (چ کویت، 1400ق) و ابن بطه عکبری (د387ق) در الابانه (چ ریاض، 1415ق) و کسانی از صوفیان چون ابوطالب مکی در قوت القلوب (چ قاهره، 1381ق)، به دنبال تألیف آثاری در جهت دفاع نظری از مکاتب خود بودند، نزد برخی دیگر از رجال دیده میشود که چگونه باورها صورتی به شدت عوام زده یافته و دعوی از سلف به غوغایی اجتماعی بدل شده است.
در طیف نخست، باید از کسی چون ابوبکر بر بهاری (د329ق) واعظ حنبلی یاد کرد که جماعتی از حنبلیان تندرو در بغداد را به گرد خود آورد. وی که در متنی با عنوان شرح السنه، با عبارتی عاری از پیچیدگی به تبیین سادهای از عقاید سلف گرا پرداخت (مثلا بر بهاری،1426، صص36-40)، بیشتر به عنوان فعالی اجتماعی شناخته میشد. سخت گیری او در مبارزه با هر آنچه بدعت مینامید (ابن ابی یعلی، 1371، ج2، ص18) و اقداماتی مانند تخریب جامع براثا (صولی، 1355، ص136؛ خطیب، 1349، ج1، ص 109) و ممانعت از مراسم عاشورایی حسینی (تنوخی، 1391، ج2، صص233، 295) به خصوص او را در تقابل با شیعه قرار میداد. اما برخی ظاهر گراییهای او و مریدانش در باب صفات خدا و برخی مسائل اجتماعی، او را در تقابل با گروههای اهل سنت قرار میداد (ابن کثیر، بیتا، ج11، ص174) و اصرارش بر امر به معروف و نهی از منکر حتی مزاحمتهایی برای دستگاه خلافت داشت (مثلاً همدانی، 1958، ج1، ص91؛ ابن اثیر، 1386، ج8، صص307ـ 308). البته نقش فعال بر بهاری در مقابله با تهدید حجاج توسط قرمطیان از عواملی است که بر محبوبیت و نفوذ اجتماعی او افزود (ابن ابییعلی، 1371، ج2، ص43؛ ذهبی، 1405ـ الف، ج15، ص91).
در جانب صوفیان نیز یکی از شاگردان سهل تستری به نام ابوالحسن ابن سالم، حلقه اتصال سهل با فرزندش ابوعبدالله ابن سالم بود که بنیانگذار فرقه سالمیه، شکلی ظاهرگرا و تأویل گریز از تصوف سنت گرا و متشرع سهل تستری است (اسفراینی، 1403، ص133). ابن سالم در عمق افکار از سهل فاصله گرفت و صوفیانی باطن گرا چون بایزید بسطامی را تفکیر میکرد (سراج، 1421، صص334، 336). سالمیان در تعامل با مخالفان، تعبیراتی گزنده و تند داشتند که به زودی آنان را به اقلیتی پرخاشگر و منزوی تبدیل کرد (مثلاً ذهبی، 1405ـ الف، ج16، ص273). اما این فرقه در عین افراطی که در خصوص اقوال سلف در باب صفات داشت، به چنان عوام زدگی در عقاید سوق یافته بود که برخی باورهای خرافی آن، مانند اینکه مرده در قبر زنده است، غذا میخورد و ازدواج میکند، با مخالفت تند سلفگرایی از طیف حدیثیـ فقهی حنابله مانند ابن عقیل قرار گرفت (ابن جوزی، 1405، ص108).
سده 5ق، دوره غلبه یافتن گفتمان سلف در برابر گفتمانهای کلامی و عقل محور بود، تا آنجا که حتی متکلمی اشعری چون امام الحرمین جوینی (د478ق) که آثار نخستین او مانند الشامل و الارشاد وجههای کاملاً کلامی و عقلگرایانه داشت و تأویل نصوص در سطح چشمگیری در آنها دیده میشد، در اواخر عمر، مایل بود از تفکر کلامی فاصله گیرد (ابن جوزی، 1412، ج9، صص19ـ 20)؛ وی در عقیدهای نامهای با عنوان العقیده النظامیه، ضمن تأکید بر پیروی ظاهر نصوص و با استناد به آموزههای ائمه سلف، بر نفی تأویل پای فشرد (جوینی، 1412، ص32، جم) و این تغییر مسیر به اندازهای محسوس بود که برخی چون ابن جوزی از انتقال جوینی از مذهب کلامی به مذهب سلف سخن آوردهاند (ابن جوزی، 1412، ج9، ص19).
در طی سده 5ق، در ساحت فعالیت اجتماعی، فاصله طیف حنابله از طیف صوفی سالمیه به اندازهای کاسته شد که حتی سالمیه گونهای از حنابله تلقی میشد که البته مبتلا به بدعتهایی بود (ابن تیمیه، بیتا، ج6، ص56). در این سده، حنابله به خصوص در بغداد، به شدت نا آرام بودند و با شعار اقتدا به سلف، بر ضد شیعیان و شافعیان اشعری مذهب غوغاهایی را سامان دادند که منجر به بیرون راندن کسانی چون شیخ طوسی، پیشوای امامیان، و ابونصر قشیری، واعظ اشعریان، از بغداد شد (ابن اثیر، 1386، ج10، صص 104ـ 105؛ سبکی 1383، ج3، صص 98-99). جنگ داخلی و آتش افروزی در محلات بغداد نیز از نتایج ابن تشنجها بود (ابناثیر، 1386، ج9، صص263، 305، جم)
در طی سده 5ق، در جناح حنابله هم طیفی گرونده به تصوف پدید آمده بود که به شدت کلام ستیز بود و هم سنگر با سالمیه، به ضدیت با اندیشه عقلگرا ـ حتی کلام اشعری ـ برخاسته بود. از رجال شاخص این کلام ستیزی، باید به خواجه عبدالله انصاری (د481ق)، صوفی حنبلی در هرات در کتابش ذم الکلام و اهله (انصاری، بیتا، ج1، ص278، جم) و ابو علی اهوازی (د446ق) از سالمیه (ابنتیمیه، بیتا، ج5، ص484) در کتابش مثالب ابن ابیبشر اشاره کرد که کتاب اخیر، تندترین ردیه بر ضد اشعری بود (نقل ابن عساکر، 1347، ص54، جم). حتی نویسنده معتدلتری چون قاضی ابویعلی فراء (د. 458ق) که ردیهای بر سالمیه داشت (ذهبی، 1405ـ الف، ج18، ص91؛ ابنتیمیه، بیتا، ج5، ص484) در عقاید بسیار به سوی تشبیه میل کرده بود (مثلا ابویعلی، 1407، ج1، صص41-42، جم؛ نیز ابن طاووس، 1400، ص345).
سالهای انتقال از سده 5 به 6ق، نقطه عطفی مهم در تاریخ سلفگرایی است .در این سالها امام محمد غزالی (د505ق)، مدرس برجسته نظامیه که در مذهب شافعی و اشعری بود و گرایش به اندیشه صوفیانه داشت، به نقد علوم دینی در سنت عصری برخاست و به دنبال نوعی بازگشت به معارف دینی براساس سنت سلف بود که خود نام آن را نجات بخشی از گمراهی و احیای علوم دینی گذارد؛ حرکتی که گامهای سلبی آن در المنقذ من الضلال و گام ایجابی و سازنده آن در احیاء علوم الدین برداشته شد. غزالی ساختار علوم مختلف دینی در عصر خود را به سختی به نقد گرفت و با انحراف خواندن بسیاری از بدنه این علوم، به دنبال سلفگرایی، البته با تکیه بر طریقت صوفیانه بود. اندیشه غزالی را باید گام مهمی در تعمیم گرایش به اندیشه سلف نزد مذاهب مختلف اسلامی انگاشت؛ این تحول به همان اندازه که نقطه پایانی بر فرقههایی منزوی مانند سالمیه بود، نقطه آغازی بر گرایشی فراگیر در میان مسلمانان با تنوع مذهبی از مشرق اسلامی تا اندلس بود. بازتاب اندیشه غزالی را مثلا میتوان در افکار ابوبکر ابن عربی (د.543ق)
فقیه مالکی اهل اشبیلیه بازجست که آهنگ ستیز با کلام و فلسفه دارد و به خصوص در کتاب العواصم با لحنی کوبنده خواستار بازگشت به نصوص و مبارزه با تفکر فلسفی و تفسیر اشاری در عقاید دینی است (ابن عربی، 1394، صص116 بب، 193بب). و مثال دیگر محمد بن یحیی زبیدی (د 555ق)، واعظ و فقیه حنفی یمن و مهاجر به بغداد است که در عقاید، داعی مذهب سلف و در سلوک، پرهیزنده از دنیا و تنزه طلب بود و در امر به معروف، به خصوص در مواجهه با حاکمان چنان پافشاری میکرد که بارها موجب آزردگی آنان شد (ابن جوزی، 1412، ج10، صص197-198؛ قرشی، 1398، ج3، صص394-395). دیده میشود که افزون بر شافعیه، مالکیه و حنفیه نیز به این سوگیری پیوسته بودند.
در طی سده 6ق، حتی طوایف و طریقههایی از صوفیه پدید آمدند که سلفگرایی در هسته مرکزی آموزههای آنان جای داشت؛ از آن شمار به خصوص باید به طایفه بیانیه در شام اشاره کرد که بنیانگذار آن ابوالبیان نبأ ابن محمد ابن حورانی (د551ق) در عقاید دینیاش سلفی بود (ذهبی،1405 –الف، ج20، ص326، سبکی، 1383، ج7، ص318.) و دیگر عبدالقادر گیلانی (د561ق) صوفی حنبلی مذهب ایرانی که در بغداد طریقه قادریه را بنیاد نهاد و در عقیده و سلوک، داعیه بازگشت به سنت سلف داشت. وی بر اقامه امر به معروف و نهی از منکر در سطح جامعه تأکید میورزید و هواداران متعصبی هم در میان عامه مردم یافت (ذهبی، 1405 –الف، ج20، ص438 بب؛ ابن رجب، 1372، ج1، ص291 بب). جمع میان سلفیگری حنبلی و تصوف معتدل را در بغداد میتوان نزد ابن جوزی نیز بازجست (ابن جوزی، 1399، ج1، ص26، جم)، اما با این وجود، از منتقدان باطنیگری غزالی است و بر فاصلههای او از سنت سلف تأکید دارد (مثلاً ابن جوزی، 1399، ج1، ص26، جم؛ ابن جوزی، 1412، ج9، ص168بب؛ ابن جوزی، 1407، ص 453). اینکه تقلید وی را از اصلیترین آفات این امت دانسته (ابن جوزی، 1405، صص100-102) هم ادامه تقلید ستیزی سلفگرایان هم راستا با غزالی است.
همزمان با ابن جوزی و درست یک قرن پس از غزالی، عبدالغنی مقدسی (د600ق) عالم حنبلی شام، نقطه عطفی مهم در سلفگرایی است که در عبور از غزالی پیشتاز است. وی در سفری به اصفهان به سبب اصطکاکی که با اشعریان و صوفی مشربان داشت، از شهر اخراج شد (سبط ابن جوزی، 1370، ج8، ص521؛ ذهبی، 1405-الف، ج21، صص458-459؛ ابن رجب 1372، ج2، ص20) و در موصل نیز به سبب تندی نسبت به حساسیتهای مذهبی مردم، از جمله ایراداتی که بر ابوحنیفه میگرفت، ایامی را در حبس گذراند (سبط ابنجوزی، 1370، ج8، ص521؛ ذهبی، 1405-الف، ج21، ص459). در بازگشت به شام، عبدالغنی به جدیتش در امر به معروف و نهی از منکر شهرت گرفت (ذهبی، 1405-الف، ج21، صص445؛ 454،456) و این آغاز مشکلات او در موطنش شام بود. اصرار او بر نفی اشاعره در شام نیز منجر به اتهام او به تجسیم شد و دیری نپایید که شهادتنامهای از فقها مبنی بر تکفیر او صادر شد و با شفاعت یاران، دست کم ناچار به ترک دیار و تبعید به مصر شد (ابن دمیاطی،1417، ص126؛ ذهبی، 1405-الف، ج21، صص459-463؛ ابن رجب، 1372، ج2، صص 21-24.)
فضای حاکم بر زندگی و آثار عبدالغنی به طور عام سلفگرایی است که حیطههای مختلف آن چون عقیده سلفی، نفی تقلید و بازگشت به فقه سلف، بازشناسی سیره نبوی و سیره بزرگان صحابه، بازشناسی و بازسازی اخلاق فردی و اجتماعی بر اساس سنن در این آثار مورد توجه قرار گرفتهاند. از جمله کتاب عمده الاحکام او نمودی از یک کوشش سلفگرایانه برای روی آوردن به منابع اصلی سنت در زمینه مسائل فقهی است (عبدالغنی، 1408، سراسر) که در سدههای بعد مورد توجه فراوان بوده و بر آن شروح متعددی نوشته شده است (برای شروح، حاجی خلیفه، 1941، ج2، صص1164-1165؛ Brockelmann, 1943, vol. 1, pp.605-606)؛ این گامی است که غزالی هرگز نخواست یا موفق نشد در راستای بازخوانی شریعت بردارد و عبدالغنی آن را عملی ساخت.
از دیگر رجال پیگیر نفی تقلید میتوان محییالدین نووی (د676ق) از شافعیه و ابوعبدالله قرطبی (د 671ق) و تاجالدین ابن فرکاح (د 690ق) از مالکیه را نام برد که هرچند خود سلفگرا نبودند، اما راه را برای قوت گرفتن سلفگرایی و پیدایی اندیشه ابن تیمیه هموار ساختند. نووی باور داشت که در کنار مذاهب معروف فقهی، میتوان تمسک به مذهب سلف را نیز به عنوان یک مذهب تحمل کرد (نووی، 1417، ج2، ص381) و قرطبی نیز بارها از مذهب سلف نقل قول داشت (مثلاً قرطبی، 1972، ج2، ص213، ج4، ص14.) ابن فرکاح هم در شرحش بر التنبیه ابواسحاق شیرازی عنوان معنادار الاقلید لدرء التقلید را انتخاب کرد (حاجی خلیفه، 1941، ج1، ص489.)
2-2. ابن تیمیه و موج دوم سلفیه
درست در شرایطی که شرق جهان اسلام پس از حمله مغول، یک دوره رخوت را تجربه میکرد و غرب جهان اسلام با از کف دادن اندلس در شرایطی مشابه بود، مناطق مرکزی شامل شام و مصر، شاهد یک تنش مضاعف بود. در واقع، از سده 8ق، عنوان سلفیه بهطور مشخص با همین لفظ برای گروههای گراینده به آموزههای سلف کاربرد یافته بود. در اوایل همین سده، تقیالدین ابن تیمیه (د728ق) عالم حنبلی دمشق، شخصیتی محوری در تاریخ سلفگرایی است که میتواند به عنوان نختسین چهره در موج دوم سلفیه شناخته شود. ابن تیمیه هم قلمی پرنویس داشت و هم فعال اجتماعی بود. در خصوص تألیف، وی انبوهی از آثار تألیف کرد که نه تنها در راستای دفاغ از موضع سلفیه، که بسط و تدوین آن بود و به مناسبت ردیههایی بر مذاهب مخالفت داشت. او در آنِ واحد، در چندین جبهه میجنگیدند؛ منهاج السنه را در رد بر معتزله و امامیه و رویکردهای فلسفی و باطنی نوشت (ابن تیمیه، 1406، ج1، صص4-8، جم)، رسالههایی چون الرساله الحمویه را در رد اشاعره نوشت (ابن تیمیه، 1406، ج1، ص8، جم) و نوشتههایی در رد بر طوایف صوفیه چون رفاعیه و هواداران ابن عربی داشت (ابن تیمیه، 1403، ج1، صص133-155، 169-190). ابن تیمیه با بسیاری از رجال عصر خود که از مذاهب شافعی و مالکی و حنفی داشتند، درگیر شد و بارها کارش به دادگاه و زندان کشید (ابن کثیر، بیتا، ج14، صص37، 43، 53-54، جم؛ مقریزی، 1970، ج2 (1)، ص273)، اما این سرسختی او از سویی باعث جلب بیشتر هوادران به وی نیز بود. در پس اقدامات او مبارزه با آنچه عقاید خرافی میدانست، مخالفت با آنچه بدعت میشمرد، تکیه بر امر به معروف و نهی از منکر، اصرار بر فتح باب اجتهاد و نفی تقلید و حضور فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی آشکارار دیده میشد و این جمعی میان تمامی خصوصیاتی بود که پیشتر نزد سلفگرایان وجود داشت.
در نسل پس از ابن تیمیه، به خصوص در صفوف حنابله، افکار وی هوادارانی جدی داشت که در رأس آنان باید شمسالدین ابن قیم جوزیه (د 751ق) شاگرد ابنتیمیه و اصلیترین مروج افکار او را جای داد. آثار او که سامان یافته از ابنتیمیه است، حرکتی مهم در راستای تنظیم و مدون ساختن اندیشه سلفی بود، مانند اعلام الموقعین که نوشتهای از سنخ اصول فقه در راستای بازسازی اجتهادی فقه بود، الطرق الحکمیه که نوشتهای بنیادی برای بازنگری در سیاست شرعی بود و طریق الهجرتین که هدف آن پیشنهاد یک سلوک زاهدانه مبتنی بر آموزه سلف به عنوان جایگزینی برای سلوک صوفیانه بود. در ساحت اجتماعی او نیز در مسیر مخالفت با برخی رسوم جاری در عصر خود، با برخوردهای سخت مواجه شد و به زندان افتاد (مثلاً ابن کثیر، بیتا، ج14، صص140-154، جم؛ ابن حجر، 1396، ج5، صص140، 138). در میان شاگردان ابن تیمیه، بودند کسانی چون محمد بن احمد بن عبدالهادی (د744ق؛ ذهبی، 1405-ب، ج4، ص132) که با وجود تأکید بر احیای جایگاه حدیث و دفاع از مواضع ابنتیمیه در برابر منتقدان (مثلاً ابن عبدالهادی، 1318، صص2-3)، در مواجهه با مذاهب عصر موضعی ملایمتر داشت و کتاب مناقب الائمه الاربعه را با چنین رویکردی تألیف کرد (ابن عبدالهادی، 1318، صص 58، 79، 101).
در نسل دوم شاگردان ابنتیمیه، میتوان از شخصیت چون ابن رجب حنبلی (د. 795ق) یاد کرد که به سبب فتوا دادن به موافقت افکار ابنتیمیه و فاصله گرفتن از مذاهب عصر، با موجی مخالف روبهرو شد و ناچار شد افتا را ترک کند (ابن حجر، 1389، ج6، ص175). برخی آثار او چون فتح الباری در شرح صحیح بخاری (چ قاهره، 1417ق) و جامع العلوم و الحکم در شرح احادیث منتخب (چ بیروت، 1419ق/ 1999م)، کوششی بود در جهت بسط آموزه سلفیه بر پایه شرح احادیث مشهور و مؤلف در آن عملاً سعی داشت به تفاسیر موافق از صاحبان مذاهب مانند مالک و شافعی استناد کند (مثلاً ابن رجب، 1417، ج1، صص5، 8، جم). شرح او بر سنن ترمذی، فتنهای برپا کرد و به آتش زدن کتاب انجامید (حاجی خلیفه، 1941، ج1، ص559). در میان عالمان حنبلی نسلهای بعد، گرایش سلفی امری رایج بود و در طی سدهها، عالمانی از حنابله چون عثمان بن قائد (د 1097ق) در نجد (ابن حمید، 1989، صص 282-283) و محمد بن احمد سفارینی در شام (ابن حمید، 1989، صص 340-344) از سلفیه بودهاند.
بیرون از دایره مذاهب حنبلی، مواجهه عالمان مذاهب با اندیشه سلفی ابن تیمیه دوگانه بود؛ به عنوان نمونه در محافل شافعی، تقیالدین سبکی (د 756ق) را میشناسیم که از مخالفان سرسخت افکار ابنتیمیه در خصوص زیارت تربت پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و توسل به او (مثلاً سبکی، 1419، ص246) و السیف الصقیل در رد عقیدهنامه ابنقیم جوزیه (سبکی، بیتا، صص 16-21) و برخی اوقات با لحنی تند مانند لحن سلفیان- به رد آنان پردازد. با این وجود، گفتمانی که ابنتیمیه ایجاد کرد و مقتضیانی که در فضای شام و مصر در آن سدهها وجود داشت، موجب میشد تا افکار سلفی حتی در میان شافعیان و مالکیان نیز هوادارانی یابد.
از جمله رجال شافعی که در جوانی عصر ابنتیمیه را درک کردند و تحت تأثیر اندیشه او قرار گرفتند، میتوان شمس الدین ذهبی (د748ق) و ابن ناصر الدین دمشقی (د.842ق) را نام برد. ذهبی ضمن شمارش ابنتیمیه در عدد استادانش، وی را به علم، زهد و شجاعت ستوده و بر کم نظیر بودن او تأکید دارد،اما اشاره میکند که خود نه اهل جفا به ابنتیمیه است و نه در حق او غلو میکند (ذهبی، 1408، ج1، صص 56-57). ذهبی در آثارش جا به جا حمایت خود از افکار سلفیه در خصوص صفات (ذهبی، 1995، سراسر) و به طور کلی نهی از کلام (ذهبی، 1405ـ الف، ج12،ص120، ج18، ص161) و علوم اوائل (ذهبی، 1382، ج3، ص144) و پرهیز از تأویل (ذهبی، 1405ـ الف، ج14، ص376، ج16، ص214) را نشان داده است و در برخی حساسیتها مانند نهی از زیارت قبور، به تأیید موضع ابن تیمیه برخاسته است (مثلاً ذهبی، 1405 ـ الف، ج9، ص368)، اما مواضع او در کتاب اثبات الشفاعه (ذهبی، 1420، صص19-22) و کوشش برای تقریب شافعیان به حنفیان در مناقب ابی حنیفه (ذهبی، بیتا، صص13-16، جم) از ابن تیمیه فاصله دارد.
ابن ناصر الدین نیز که از بزرگترین شافعی در عصر خود بود، به دفاع از مواضع ابن تیمیه برخاست و در مقابله با آنان که به ابن تیمیه نسبت کفر و بدعت میدادند، ردیهای جنجالی نوشت (ابن ناصر الدین، 1329، صص 4-11، جم)؛ زیرا این ردیه خود موجب شد که عالمان عصرش مانند علاء الدین بخاری شکوائیهای از او نزد سلطان برند (سخاوی، 1355، ج8، صص 104ـ 105). فضای مخالف بر ضد ابن ناصر الدین دائم در حال افزایش بود و در نهایت، به کشته شدن او انجامید (ابن فهد، بیتا، ص322). در همان دوره زمانی، در میان عالمان مالکی نیز باید به احمد بن ادریس بجائی (د بعد 760ق) اشاره کرد که از داعیان سلفی گری بود (ابن فرحون، بیتا، ص81).
در سده 8ق، در شمار شخصیتهای غیر حنبلی در میان سلفیه، چهرهای برجسته عماد الدین ابن کثیر دمشقی (د774ق) است که کاملاً متأثر از افکار ابن تیمیه بود (ابن کثیر، بیتا، ج14، صص34-36، 137) و به سبب همین هم فکری با مشکلاتی هم مواجه شد (ابن حجر، 1396، ج1، ص445). از نظر گونه فعالیت علمی باید آثار او را نه تنها مکمل آثار پیشینیان سلفی که حتی متقدمان اصحاب حدیث دانست؛ وی قرنها پس از طبری به شیوهای نزدیک به او دست به تدوین مجموعههایی بزرگ در تفسیر ـ یعنی تفسیر القرآن العظیم ـ، و سیره و تاریخـ یعنی البدایه و النهایه ـ زد که سعی داشت از شیوه محدثانه در آن بهره گیرد. در همین راستا، او به مبارزه با اسرائیلیات در تفسیر و تاریخ برخاست (ابن کثیر، 1401، ج1، صص5، 304، جم؛ ابن کثیر، بی تا،ج1، صص21، 86، جم) و به شیوه سلفیان سعی در ابطال برخی مشهورات داشت. در خصوص صوفیه، ضمن تقدیر از معتدلان صوفیه (مثلاً ابن کثیر، بیتا، ج11، ص13، 106)، با امثال با یزید مخالفتی مبنایی داشت (ابن کثیر، بیتا، ج11، ص35) و در خصوص شیعه، ضمن پذیرش اخبار ائمه اثنا عشر، باز گرداندن آن به امامان دوازده گانه امامیه را خطا میدانست (ابن کثیر، بیتا، ج6، ص248).
این اثرپذیری از اندیشه سلفی را در آثار سدههای پسین نزد غیر حنبلیان به دو شکل میتوان باز جست؛ بعدی از این تأثیر برخاستن موجی از بازگشت به حدیث است که موجب ظهور شخصیتهای مهمی چون ابن حجر عسقلانی (د852ق) و جلال الدین سیوطی (د911ق) و محمد عبدالرؤوف مناوی (د1031ق) در فضای شافعی مصر بود. اینان تنها علاقهمند به تحقیق در نصوص و احیای جایگاه احادیث در معارف دینی بودند و تندرویهای اعتقادی رایج میان سلفیه و نیز ایجاد تنشهای اجتماعی نزد آنان دیده نمیشد. اما بعد دیگری از تأثیر سلفیگری نزد شافعیان اصرار بر صدور فتاوی غیر مشهور نزد کسانی چون ابن حجر هیتمی بود که آنان را در معرض حملات عالمان سنتی قرار میداد. به عنوان نمونه برخی فتاوای ابن حجر هیتمی، موجب از مخالفت علما را برانگیخت و او را در معرض تکفیر قرار داد (مثلاً ابن حجر، 1293، صص2ـ 4). وی در ادامه افکار سلفیان در افزودن فاصله از شیعه، افزون بر الصواعق المحرقه که ناظر به تأیید ائمه اثنا عشر و نفی انتسا آنها به عقاید شیعه است، رسالهای هم با عنوان تطهیر الجنان در دفاع از معاویه نوشت (ابن حجر، بیتا، سراسر اثر؛ ابن حجر، 1405، سراسر اثر). در سدههای بعدی هم گرایش سلفی نزد شافعیانی چون ابراهیم بن حسن کورانی (د1011ق) عالم کرد ساکن مدینه (شوکانی، 1348، ج1، ص11؛ مرادی، 1301، ج1، ص5) و عبدالخالق مزجاجی (د1201ق) عالم یمنی (زرکلی، 1986، ج3، ص292) دیده میشد.
گفتنی است در نوشتههای این سدهها، بارها تعبیر «الاثار السلفیه» به کتاب و سنت به عنوان مستندات شرعی مطرح شده (مثلاً ابن ابی العز، 1391، ص384؛ ابن قیم، 1418، ج4، ص1279؛ مناوی، 1356، ج4، ص351) و بر ضرورت اتباع آنها بیش از پیش تأکید شده است. در همین رستا، مسئله تقلید ستیزی به عنوان باور محوری سلفیه که نزد ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه ـ به خصوص در اعلام الموقعین ـ دیده میشد، نه تنها در آثار فقیهان معتدل حنبلی در دورههای پسین، مانند ابن مفلح دیده میشد (مثلاً ابن مفلح، 1400، ج10، ص37)،بلکه موضع شافعیانی چون شمس الدین ذهبی (د748ق) نیز بود (مثلاً ذهبی، 1388، ج2، صص530، 627؛ ذهبی، 1405ـالف، ج8، ص91).
در حالی که صوفیان تأویل گرا آماج حملات سلفیان بودند، اما نوعی بازاندیشی و سلفگرایی درون محافل صوفیانه نیز دیده میشد. به هر روی باید توجه داشت یکی از اصنافی که در طی سدههای متمادی به درو شدن از سلف و افزودن پیرایههایی بر دین متهم گشته، صوفیه بودهاند؛ اما در عین حال، در درون صوفیه نیز گرایشهایی وجود داشت که با تکیه بر احیای سنت اصیل و با شعار زدودن پیرایهها، چهرهای صوفیانه از سلف گرایی را ارائه میداده اند. این گرایش سنتگرا که یکی از نمودهای آن طریقت خواجگان ماوراءالنهر بود، اصرار داشت تا اصول تصوف خود را نه حاصل بدعت نظریه پردازان، بلکه سنتی متخذ از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و سلف صالح او شمارد.
یکی از مؤیدات اینکه سنتگرایان صوفیه تلاش داشتهاند تا جلوههای صوفیانه در اندیشه و رفتار دینی خود را بر گرفته از سنت قلمداد کنند، اصلاحات صورت گرفته در سلسلههای اخذ خرقه ایشان است؛ این گروه از صوفیان که پیشتر سلسله اخذ خرقه خود را تا جنید بغدادی و به طور کلی، رجالی از بنیان گذارن صوفیه پیش میبردند، بعدها تلاش داشتند تا این سلسله را تا شخص پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) دوام بخشند و چنین بنماید که آغازگر سنت خرقه پوشی شخص آن حضرت بوده است (ذهبی، 1405ـ الف، ج23، صص363ـ 364؛ جامی، 1370، ص559).
اگرچه باز اندیشی دینی به طور عام در جهان اسلام و به طور خاص در حوزه صوفیه در طی قرون متقدم نیز مصداق داشته و همواره در خلال قرون متمادی زمینه طرح یافته است، اما به طور مشخص از سده 11ق به عنوان یک موج گسترده بروز کرده و جریان آن تا عصر حاضر ادامه یافته است؛ چنان که در فاصله سدههای 11 و 12ق، سلفیگری و مبارزه با بدعت به طور محسوس و گسترده در محافل گوناگون جهان اسلام دیده میشود. با اینکه هواداران این اندیشه را میتوان با تنوعی در گرایش مذهبی و پراکندگی وسیع در عرصه جغرافیای جهان اسلام باز جست، اما جریانی که بیش از همه در آسیای مرکزی وسرزمینهای پیرامون آن مورد استقبال قرار گرفته و آثار سیاسی و اجتماعی بر جهای نهاده، حرکت باز اندیشانی متعلق به طریقه نقشبندیه است.
در توضیح این جریان باید گفت، طریقه بهاءالدین نقشبند (د791ق) که در بخارای سنتگرا پای گرفت و خود حرکتی در جهت احیای طریقه سنت گرای خواجگان بود، آن اندازه که در سرزمینهای دور دست موجب تحرک اجتماعی بوده، در خاستگاه آن تا مدتها کمتر چنین نقشی داشته است. اما چنین مینماید که محافل با نشاط نقشبندی در ماوراء النهر و نه محافل محافظه کار، در سده 10ق مروج اندیشهای سیاسی بودند که انسجام امت اسلام تحت لوای اخوت دینی، و حتی تأسیس حکومتی مبتنی بر آموزههای دینی را پی جو بوده است.
از نمونههای بارز تحرکات مذهبی و اجتماعی نقشبندی، جریان ایجاد شده توسط احمد سرهندی (د1034ق) است که افزون بر هندوستان، در برخی دیگر از نواحی جهان اسلام نیز با استقبال رو به رو شده است. احمد سرهندی که به تلویح، خود را مجدد هزاره دوم اسلامی دانسته، در مبارزه با بدعتها و پیرایهها و نیز سختگیری در تعریف دینداری به محمد بن عبدالوهاب بسیار نزدیک بوده است، اما ارتباط وی به صوفیه و وجود گرایش رمزی و باطنی در اندیشه دینی وی، مسلک او را از محمد بن عبدالوهاب کاملا متمایز میساخته است (مجتبایی، 1374، ج7، صص48ـ 59).
2ـ3. موج سوم از سلفیگری درسدههای 12ـ 13ق
در مروری بر چیستی باز اندیشی سلفی و بررسی مبانی آن، باید گفت هر چند چنین اندیشهای الزاماً به معنای آن نیست که دارنده آن پی جوی تحولاتی در ساختار اجتماعی و موازنات سیاسی بوده باشد، اما تکیه بر عناصری چون جهاد و امر به معروف و توسعه کاربردی این عناصر، میتواند یک اندیشه سلفگرا را از چنین وجهه اجتماعی و سیاسی برخوردار سازد. در عمل، این خصوصیتی است که به طور مشترک در غالب جریانهای سلفگرا در جهان اسلام به چشم میآید واساساً وجود همین خصوصیت و نیاز به چنین تحرکی است که این گونه جریانها رادر میان برخی جمعیتهای مسلمان در نواحی گوناگون با استقبال مواجه ساخته است.
2ـ3ـ 1. جریان وهابی در عربستان
محمد بن عبدالوهاب (1115ـ 1206ق)، مردی بر آمده از سرزمین نجد که در مدینه تحصیل کرد، از خاستگاه حنبلیاش به اندیشه سلفیه گرایش یافت و پس از بازگشت به نحد با برخورداری از حمایت محمد بن سعود که در آن روزگار یک امیر محلی بود، توانست دعوتی را که از 1143ق آشکارا اعلام شد، در نقاط مختلف جزیرهالعرب گسترش دهد (زرکلی، 1986، ج6، ص257)؛ این جریان که به «دعوت» شهرت یافت، گاه با ارسال مبلغان مذهبی انجام میشد و گاه از پشتوانه سربازان محمد بن سعود برخوردار بود. تعالیم ابن عبدالوهاب بر بنیاد افکار ابنتیمیه قرار داشت و کوششی برای جمع میان بازخوانی مذهب و فعالیت اجتماعی –سیاسی بود. ویژگیهای اصلی در افکار وی را می توان در سه مؤلفه مهم جای داد: اول آموزه توحید که براساس آن بسیاری از رسوم معمول نزد فرق اسلامی را مصداق شرک میانگاشت و لازمه توحید را ترک همه این رسوم میدانست و از همان رو یارانش خود خویشتن را «اهلالتوحید» میخواندند (محمد بن عبدالوهاب، بیتا، سراسر)؛ دوم آموزه امر به معروف و نهی از منکر که آن را زمینهای برای راهاندازی یک جریان فعال سیاسی –نظامی قرار داد و سازمانی را پدید آورد که خود را «اخوان من اطاع الله» میخواندند؛ سوم نامیدن وضع موجود مسلمانان به جاهلیت و مقایسه عملکرد خود با عملکرد پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در مخالفت با عقاید و رسوم جاهلی (ابن عبدالوهاب، 1347، صص10-16، جم). البته او درباره نفی تقلید، اندیشه ابنتیمیه را ادامه داد و باور داشت که تقلید جائز، اما غیر واجب است (زرکلی، 1986، ج6، ص257).
تعصب شدید پیروان ابن عبدالوهاب، نهتنها فرقههای غیرسنی به خصوص شیعه را هدف قرار میداد، بلکه با مذاهب گوناگون اهل سنت نیز ستیزی شدید داشت؛ تا آنجا که برادر وی سلیمان بن عبدالوهاب در رسالهای این افکار را به نقد گرفته و برخی رویکردهای آنان چون تکفیر فرق اسلامی را مخالف صریح با مذهب سلف دانسته است؛ وی ادعای سلفی بودن از سوی برادرش را واهی شمرده و افکار او را بدعت دانسته است (سلیمان بن عبدالوهاب، بیتا، صص53-54، جم). فارغ از همه ستایشها و نکوهشها درباره ابن عبدالوهاب، دو نکته در خصوص آموزه او نزد مخالف و موافق مورد اتفاقنظر است؛ اینکه وی در جنبه نظری با نام خرافهستیزی به شدت تعالیم اعتقادی را تقلیل داده و سادهسازی کرد، و دیگر اینکه در جنبه عملی، جریانی سیلآسا را سازماندهی کرد که به زودی توانست پهنه وسیعی از عربستان را فتح کند و حکومتی حامی خود –یعنی حکومت آل سعود- را در جزیره العرب بر سر کار آورد و ضربهای محکم بر سیادت دولت عثمانی در منطقه وارد آورد.
از دیگر رجال سلفی برخاسته در عربستان که اندیشهای نزدیک به ابن عبدالوهاب داشتند، میتوان ابونقطه محمد متحمی (د 1218ق) و سعید بن مسلط ناجحی (د 1242ق) در عسیر (جنوب حجاز) (زرکلی، 1986، ج6، ص181، ج3، ص102) و احمد بن علی ابن مشرف (د 1285ق) از مردم احساء در شرق جزیره العرب (زرکلی، 1986، ج1، ص182) را یاد کرد.
مجموع ویژگیهای فکری و عملی ابن عبدالوهاب در کنار مرکزیتی که عربستان برای جهان اسلام داشت و بهرهای که مبلغان وی از مناسک حج میبردند، بیدرنگ زمینه توسعه افکار سلفیه با خوانش ابن عبدالوهاب را در نواحی مختلف جهان اسلام فراهم آورد. از جمله باید از نوح ما وانگ فو (د 1362ق) بانی طایفه اخوان در چین اشاره کرد که با این آموزه در سفر حج آشنا شد و این دعوت را در میان مسلمانان شمال شرق چین آشکار ساخت. هسته نخستین آن، در لین هسیا یا «مکه چین»، در جنوب غربی کانسو شکل گرفت (نینگ، 1988، ص16) و در اواخر سده 13ق، به میان قومِ غیر چینیِ دونگ هسیانگ راه گشود (نینگ، 1988، صص104-105).
2-3-2. جریان سلفی- صوفی در شرق اسلامی
درباره رابطه گروههای صوفیه و گروههای سلفی، همین اندازه کافی است که گفته شود، سلفیان بسیاری از افکار و اعمال صوفیه را ناشی از بدعت میشمارند و بزرگترین شیوخ صوفیه را به انتقاد میگیرند. بدین ترتیب میتوان تصور کرد که در شرایط همجواری، رقابت میان مبلغان صوفیه و سلفیه، بالقوه و گاه بالفعل رقابتی خصمانه است.
البته میدانیم که همزمان با ابنعبدالوهاب و حتی با اندک تقدمی نسبت به فعالیتهای او، کوششهای مشابهی در شبه قاره هند و شمال شرق آفریقا وجود داشت که بر مبنای تلفیقی از سلفیگری با تصوف بود؛ در هند، شاه ولی الله دهلوی (د 1176ق) از شیوخ نقشبندی (آقا بزرگ، 1403، ج16، ص373) در آنجا موجی از سلفیه را پدید آورد (زرکلی، 1986، ج1، ص149) که با وجود اشتراک با ابنتیمیه در شیعهستیزی، در زمینه نفی مذاهب و فتح باب اجتهاد بسیار محتاطتر بود (آقا بزرگ، 1401، ص115 بب). از پیروان او در شبه قاره میتوان به کسانی چون حکیم بلگرامی، محمد عبدالرحمان مبارکفوری (د 1353ق) اشاره کرد (قنوجی، 1978، ج1، ص141، ج2، ص403، ج3، صص159، 283؛ مبارکفوری، بیتا، ج1، صص 422، 490، ج2، ص146، ج6، ص391) که فرد اخیر الطریقه المثلی را در ترک تقلید تألیف کرده بود و بر الدرر شوکانی، شرحی داشت (زرکلی، 1986، ج6، ص167).
دیگر نمونه مهم از تحرکات اجتماعی نقشبندی، پایگیری نهضت معروف به «مریدیسم» از حدود 1200ق در قفقاز شمالی است که هدف تشکیل حکومتی اسلامی و مقابله با استیلای دولت روسیه را دنبال میکرده است. سرچشمه این حرکت، جریانی صوفیانه است که در اواخر قرن 12ق/ 18م در شروان سرچشمه گرفته، و به شیوهای شناخته از نقشبندیان، بر اهمیت شریعت نیز تأکید داشته است. در دهه 1820م این افکار در داغستان ترویج شد و گروندگان بدین دعوت، جهادی گسترده را برای نجات سرزمین خود از بیگانگان آغاز کردند. این نهضت به ایجاد حکومتی دینی با عنوان «امامت» در داغستان انجامید که نخست در 1830م قاضی محمد در رأس آن قرار گرفت و حمزت بیک (1832-1834م) دو شیخ شامل (1834-1859م) جانشینان او در امامت داغستان بودند (Akiner, 1986, p.125 محمدی، 1372، ص 23به بعد).
چهرهای دیگر از تحرک اجتماعی نقشبندیه نیز در سده 12ق/18م در بخش مسلماننشین چین دیده میشود که آغازگر آن عالمی اهل کانسو به نام مامینگ هسین بوده است؛ وی که تحصیل دینی خود را بخشی در سرزمینهای عربی و بخشی در آسیای مرکزی به انجام رسانده بود، در 1175ق/1761م با اندیشهای جدید به کانسو بازگشت و گرایشی مذهبی با پایه تصوف نقشبندی عرضه نمود که در منطقه با عنوان «طایفه جدید» شناخته شده، و الهام بخش بسیاری از حرکتهای جهادی مسلمانان در طول سدههای 12 و 13ق در نواحی غربی چین بوده است (برای تفصیل، نک. ایزرائیلی، 1368، ص295 به بعد؛ نیز: Chu, 1957, 390ff; Zwemer, 1934 8ff;؛ برای تصویری از ارتباط این اندیشه با تعالیم نقشبندیان ماوراءالنهر، به خصوص نک. Rossabi, n.d. , p. 385).
در جانب تاتارهای ولگا هم باید از کسانی چون عبدالنصیر قورصاوی (د 1227ق) یاد کرد که داعیهدار سلفیگری در سرزمینی با سنت صوفیانه بودند (رمزی، 1325، ج2، ص416). در طی سده 13ق، در شرق اسلامی واپسین سنگر فتح نشده بخارا بود که در آن حفظ تعالیم پیشین به نحوی مقلدانه، به عنوان شناخته میشد و «بخارای شریف» به اینکه نگاهبان سنتی باشد که دیگران از پایبندی آن لغزیدهاند، به خود میبالید (وامبری، 1365، صص248-249).
2-3-3. جریان سلفی معتدل در غرب اسلامی
صالح بن محمد فلانی (د 1218ق) از عالمان سرزمین سودان و مهاجر به مدینه، فقیهی مالکی و دارای اهتمام به حدیث و دارای تألیفات متعدد بود (کتانی، 1346، ج1، ص209؛ زرکلی، 1986، ج3، ص195)؛ وی گونهای از اندیشه سلفیه را ترویج میکرد و اندیشهاش بهخصوص در کتاب ایقاظ که دربار اقتدا به پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود، بازتاب یافته است (فلانی، 1418، صص17-20، جم). با این حال، اینکه وی نسبت به ضبط اسانید آثار متکلمان اشعری چون امام الحرمین جوینی و فخر رازی و حتی کشاف زمخشری مفسر معتزلی اهتمام داشت (فلانی، 1328، صص46، 68)، نشان از اعتدال وی در طریقه سلفی داشت. کتاب ایقاظ وی در هند چاپ شد و مشرب او مورد ستایش سلفیان هند نیز بود و یکی از این هندیان یعنی محمد شمسالحق عظیمآبادی از سلفیان هند او را مجدد اسلام در رأس سده 12ق قلمداد کرد (عظیم آبادی، 1415، ج11، ص266).
ظاهراً همان افکار او بود که توانست بیدرنگ در موطن اصلیاش سودان، موفقیتهای اجتماعی –سیاسی در فعال کردن یک جریان خروشان به دست آورد و بنای جنگهای فاتحانه در داخل افریقا را گذارد؛ این جنگها که مشهور به جهاد فلانی بود به رهبری عالمی سلفی به نام عثمان دان فولیو[i] از حدود 1223ق آغاز شد و حاصل آن گسترش اسلام در بخشهایی از سرزمینهای هنوز اسلامی نشده آفریقا بود (مک ایودی، 1987، صص161-162). میدانیم که صالح فلانی با محمد بن عبدالوهاب اختلافاتی داشت و مجموعهای از نامههای عالمان مذاهب مختلف در رد وی را گردآورده بود (ابن مرزوق، 1396، ص251).
در منطقه سودان همچنین باید از محمد احمد مشهور به مهدی سودان (د 1302ق)، یاد کرد که گفته میشد نسب حسینی داشت؛ وی با وجود گرایش به سلف، مشربی صوفیانه داشت و پیروانش به دراویش شهرت داشتند. او در رساله تطهیر البلاد من مفاسد الحکام، بر ضرورت یک حکومت دینی پای فشرد و با دعوت مهدویت کوشش داشت تا حکومتی دینی در سودان برپا سازد (زرکلی، 1986، ج6، ص20).
در جانب الجزایر و مغرب، باید به شخصیت محوری محمد بن علی سنوسی (د. 1276ق) بنیانگذار طریقه سنوسیه اشاره کرد که بر بازگشت به نصوص تأکید داشت و کتاب ایقاظ الوسنان فی العمل بالحدیث و القرآن را در همین خصوص نوشته بود. او خود فردی صوفی بود، اما برخی از رفتارهای صوفیانه مانند سماع را بدعت میشمرد و از آن نهی میکرد. وی فعالی اجتماعی بود که دعوتش در پهنه وسیعی از شمال آفریقا هوادار یافت و آرمان تأسیس حکومتی دینی را دنبال میکرد که تا حدودی در زمان فرزندش مهدی تحقق یافت؛ فرزندی که او نیز با عنوان مهدویت تشکیل حکومت داده بود (مخلوف، 1349، ج1، صص399-400؛ شکری، 1948، صص 11-40، 56-90، جم).
از سلفگرایان پسین در مغرب کسانی چون حمیده بن طیب جزائرلی (د 1362ق) که مدتها در مدینه سکنا داشت (زرکلی، 1986، ج2، ص 284) و محمد بن حسن حجاوی ثعالبی (د 1376ق؛ زرکلی، 1986، ج6، ص96)، نه فعالان اجتماعی، بلکه مؤلفان آثاری فقهی نزدیک به سنت مالکی بودند که از برخی جهات از سلفیگری نواحی مرکزی جهان اسلام اثر پذیرفته بودند. به اینان باید محمد بن مصطفی دسوقی (د بعد 1167ق) عالم نقشبندی مالکی مذهب در مصر را علاوه کرد که از خاستگاهی صوفیانه به جریان سلفی پیوست (ابن حجر، 1396، ج1، ص445) و در بغداد به محمود آلوسی (د 1270ق) عالم صوفی مشرب حنفی توجه کرد که گرایشی سلفی داشت و بر فتح باب اجتهاد تأکید میورزید (آلوسی، بیتا، ج14، ص148؛ زرکلی، 1986، ج7، ص176.)
گفتنی است در طی سدههای 12 و 13ق، همزمان با گسترش دعوت وهابی، گونهای از سلفیگری معتدل نزد زیدیان یمن نیز دیده میشد. به عنوان فردی محوری در این باره باید از محمد بن اسماعیل امیر صنعانی (د 1182ق) نام برد که در آثارش بر جایگاه محور کتاب و حدیث تأکید داشت و در برخی نوشتهها مانند الانصاف، به حمایت از عقاید ابن عبدالوهاب درخصوص معنای توحید و شرک (امیر صنعانی، 1348، صص 3-10) و نیز نفی کرامت از اولیا درگذشته برخاست (امیر صنعانی، 1418، صص 45-48، جم). اندیشه سلفی شوکانی (د 1250ق) عالم زیدی یمنی را نیز به خود جذب کرد (شوکانی، 1408، سراسر)، اما نزد او سلفیگری اعتدالگرا بود و بیشتر آموزههایش بر محور نفی تعصب بر مذهب خاص و فتح باب اجتهاد بود.
4-3-2. نفی تقلید، محور نظری سلفیه
موجی جدید از مبارزه با تقلید و رویآوردن به فتح باب اجتهاد در محافل اهل سنت از سده 12ق گشوده شده است. در جریانهای سلفی این قرن، مخالفت با تقلید از مهمترین محورهای تعالیم سلفیه از گروههای رقیب بوده است؛ در حالی که محمد بن عبدالوهاب (1206ق) بنیانگذار مکتب وهابی رسالهای در تحریم تقلید نگاشته است (قنوجی، 1978، ج3، ص199)، مخالفان او از سلفیه وی را به تقلید از ابنتیمیه و ابنقیم جوزیه بر پایه نوشتههاشان نکوهش میکردند (قنوجی، 1978، ج3، ص197). در همین اوان میتوان به کتاب ایقاظ هم اولی الابصار للاقتداء بسید المهاجرین و الانصار، نوشته صالح فلانی (د 1218ق) اشاره کرد که در رد بر تقلید نوشته شده است (فلانی، 1418، سراسر).
مخالفت با تقلید برای عالمان، به معنای فتح باب اجتهاد نیز بود و از همین روست که برخی از عالمان این گرایش چون شوکانی (د 1250ق) در بغیه المستفید فی الرد علی من انکر الاجتهاد من اهل التقلید، با تکیه بر فتح باب اجتهاد به مخالفت با تقلید برخاستند (قنوجی، 1978، ج3، ص211.) وی رسالهای نیز با عنوان القول المفید فی حکم التقلید تألیف کرد که در آن نظر خود مبنی بر تحریم تقلید را تبیین نمود (شوکانی، 1396، سراسر) دیدگاههایی نزدیک به شوکانی، اما معتدلتر را میتوان نزد آلوسی، عالم بغداد نیز یافت، چنان که وی بر روا نبودن تقلید مجتهد از دیگری تأکید کرده و یادآور شده است که درباره تقلید از ائمه اربعه نیز ظاهراً استثنایی وجود ندارد (آلوسی، بیتا، ج14، ص148.)
در جهان عرب بیشتر مخالفان تقلید، بازگشت به سنت